شهادت حضرت علی اکبر
در میان خیمه های کربلا
بود یک تازه جوانی در نوا
در خیالِ لحظه ای پرواز بود
با خداوند جهان در راز بود
رفت سوی خیمه ای با شور و شین
تا بگیرد اذن میدان از حسین
گفت بابا مرحمِ جانم بده
ای پدر تو اذن میدانم بده
قامتش بوسید شاه کربلا
گفت با آمال و عمرش گفته ها
مظهر عشق خدا شد منجلی
عاقبت راهی میدان شد علی
دم به دم بابا دعایی می نمود
شکر الطاف خدایی می نمود
گفت یارب این ز نسل کوثرست
نوجوانِ من علیِ اکبرست
شمس رخسارش به مانند نبی ست
نام و اندامش چو بابایم علی ست
این دلم تا یاد جدم می نمود
روی ماهش غصه هایم می زدود
رفت آن سرو بلندِ پر شرر
تا کند ارض و سما را در به در
خطبه ای را خواند پیش دشمنان
کرد دل ها را به لرزیدان روان
گفت سوگندم به ربِّ عالمِیْن
من علی هستم علی بن حسین
هر که خواهد از حریمش بگذرد
تیغ شمشیرم دلش را می دَرَد
گشت مشغول ستیز و کار و زار
شد سیه پیش عدو این روزگار
گشت صدها از تبار ظالمین
همچو جدّ ِ خود امیر المؤمنین
خسته گشت و جسم او بی تاب شد
تشنه کام ِقطره ای از آب شد
آمد از میدان به سوی خیمه گاه
قطره ی آبی طلب کردی ز شاه
گفت بابا، گر کمی آبم دهی
قوّتی بر حالِ بی تابم دهی
می شود این خستگی از دیده پاک
می نمایم لشکر دشمن هلاک
گفت بابایش حسینِ تشنه لب
از من تشنه مکن آبی طلب
لحظه ای دیگر به سوز و اشک و آه
می روی دلبند من سوی اله
عشق جدم درّ نایابت کند
او به دست خویش سیرابت کند
بر دهان بنهاد مولای جهان
آن زبانِ حضرت شیرین زبان
یعنی ای آرامِ جانم ای پسر
از تو باشم من دهان خشکیده تر
یعنی از تشنه که هستی در برم
گر تو عطشانی منم عطان ترم
او میِ خود را بَرِ ساغر گذاشت
بر دهانِ عشق انگشتر گذاشت
قوّت آمد سوی اندامِ علی
پر شد از جام پدر جامِ علی
رفت فرزندش به سوی تیغ و تیر
کرد جنگی سرتر از صدها دلیر
لرزه آمد بر وجود دشمنان
از علی اکبر همان شیرِ ژیان
ناگهان ملغونی از معلونیان
آمد از پشت کمینش در میان
گفت جان را می گذارم پای او
تا گذارم داغ بر بابای او
زد به تیغی بر سرِ پورِ حسین
بر سر آهوی پر شورِ حسین
ناگهان دنیا به چشمش تار شد
ناله ای سر داد زار شد
خود به دست آویخت او بر یالِ اسب
خون سر را ریخت او بر بالِ اسب
چشم اسبش گشت از خونش کبود
اسب راه خیمه ها را گم نمود
ای خدا این اسب بین لشکر است
راکب آن نورِ چشمِ کوثر است
ای حرامیان چرا تیر و سنان
این همه آن هم به جسمی نوجوان
نعره یشیری ز سوی خیمه ها
کرد صحرا را حریم لرزه ها
شاه در اوج عزایش ناله کرد
لشکر کفار را آواره کرد
رفت بالای سر آهوی خویش
خاکِ ماتم ریخت بر گیسوی خویش
دشمنان با اینکه ترسان گشته اند
لیک بر این غصه خندان گشته اند
هر که با خود ساز و سرنا می زند
نغمه ی شادی به هر جا می زند
گفت بابا با پسر ای خسته جان
خیز تا با هم رویم از این میان
کار دشمن عمر من را کم کند
خنده هاشان قامتم را خم کند
خواست تا او را برد سوی خیام
کرد با قدی خمیده او قیام
جسم او برداشت از این سرزمین
قطعه می ماند آن سو برزمین
گریه آمد دیده ی شاهِ غریب
گفت دردِ دل به معبودِ حبیب
ای خدا رفت از کفم تازه جوان
بعد از این نفرین بر این دارِ جهان
ای بنی هاشم جوانان رو کنید
لاله ی من را به مقتل بود کنید
این گلی را که چو لاله پرپر است
روح و ریحانم علیِ اکبر است
جانِ فطرس تشنه ی یک جامِ اوست
بر لبش پیوسته ذکرِ نامِ اوست
روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسی که اجازه میدان طلبید تا جان را فدای دین کند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولی از ایثار و روحیه جانبازی او جز این انتظار نبود. وقتی به میدان می رفت، امام حسین در سخنانی سوزناک به آستان الهی، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولی تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد. علی اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهای شجاعانه ای با انبوه سپاه دشمن داشت. پس از شهادت، امام حسین صورت بر چهره خونین حضرت علی اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد.